سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سكوتی سنگین ما به هم بر خوردیم
تو برای دل من آن غروب غمگین آن سكوت سنگین
من برای دل تو آن بهار زیبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده
روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم
تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی
دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سكوتی سنگین
بی خبر گشت اسیر
من در اندیشه ان فصل بهار در زمستانی سرد , با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم
كاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها امید دل نا امید من
كاش می شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من
حیف می دانم من تو همانگونه كه بود آمدنت
در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سكوتی سنگین
دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری


 

نوشته شده توسط باران در پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:,

ساعت 11:51 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت